زندگی نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
نام : قربانعلی
نام خانوادگی : محمدی مزوشی
فرزند : شیرمحمد اهل : قریه مزوش از توابع شهرستان دلیجان ( استان مرکزی)
تاریخ تولد : 1340 تاریخ شهادت : 1361
محل شهادت : جبهه خوزستان
نحوه شهادت : اصابت ترکش به سر و سینه و قطع پای راست
این شهید بزرگوار ، در سال یکهزار و سیصد و چهل هجری شمسی و در اولین روز سال و در بهترین فصل خداوند دیده به جهان گشود ، دوران کودکی و نوجوانی را همراه با مشقت های فراوان پشت سر گذاشت و در بهار زندگانی خود ، به جهت عدم تمکن مالی و برای کمک به امرار معاش خانواده ، مجبور به مهاجرت از زادگاهش شد و به حَسَب اتفاق ، دست تقدیر وی را به پایتخت کشاند ....
قریب به سه سال در شهر تهران مشغول به کار شد ؛ وقار ، متانت و نجابت خاصی در چهره اش دیده می شد ، بسیار مؤدب و در نهایت تواضع با دیگران برخورد می نمود ....
ظلم و ستم و بی حرمتی و تعّدی ، به هیچ یک از بندگان خدا را تحمل نمی کرد ، دست خیر رسان و جذبه منحصر به فردی داشت ، اهل مطالعه بود ، اغلب اوقات فراقت کاری بعد از ظهر ها را در زور خانه ای ، مابین خیبان شهید نواب صفوی و محله بریانک قدیم ، مشغول خود سازی و ورزش می شد ، جثه ای رشید و برومند و بازوانی ستبر داشت و پهلوان مرام بود ، به گونه ای که با همان برخورد اول ، مخاطب وی ؛ آرامش نفس ، جوانمردی ، تعصب و غیرتی معقول را ، در چشم های روشن او که رنگ آسمان بود ، به نظاره می نشست...
سرانجام به سبب وقایع خاصی که در آن دوران حادث گردید و کشور عزیزمان ، ایران ، نا خواسته و مضطر ، به جنگی نا برابر تن در داد ، که دقیقا مصادف با ماه های پایانی ، خدمت سربازی وی در ارتش عزتمند جمهوری اسلامی ایران بود ، بر حسب اقتضا و فتوای بنیان گزار انقلاب اسلامی ، حضرت امام خمینی ، که فرماندهی کل قوا را هم عهده دار بودند ، بیش از دو سوم نیروهای انقلابی در مرز های جنوب و غرب و مقابل ارتش متجاوز بعثی عراق ، به صورت کاملا آماده برای دفاع از تمامیت ارضی و عِرضی وطن ، مستقر شدند ....
در ماه های اولیه جنگ و طی عملیاتی ، قربانعلی ، به دلیل اصابت ترکش توپ ، که وی را از ناحیه کتف راست مجروح کرده بود ، ابتدا به بیمارستان صحرایی ، و بعد از مداوای اولیه ، حسب صلاح دید پزشک معالج ، دو ماه استراحت پزشکی گرفت و این فرصتی بود برای دیدار با مادر....
مادری رنج دیده که حالا با از دست دادنِ یار و یاور خود تنهای تنها شده بود و قربانعلی می دانست که خانه بدون پدر چقدر دلگیر است ، لذا به سرعت خود را به روستا و نزد مادرش رسانید ....
امورات عقب افتاده منزل پدری اش را تا حد توان رتق فتق نمود ، دلجویی از مادر رنج کشیده و مداوای درد های جسمی او راهم در اولویت قرار داد ، ظرف مدتی که در استعلاجی به سر می برد ، از احوال تمامی فامیل و آشنایان ، از کوچک تا بزرگ آنها را جویا شد ، دوربینی هم داشت که قبلا از دست رنج خود تهیه کرده بود و هر کجا فرصتی دست می داد ، آن را غنیمت می شمرد و با اقوام و سایر هم ولایتی ها عکس یادگاری می انداخت ....
مادر این شهید ارجمند میگوید : (( از رفتارش احساس می کردم ، آخرین باریست که او را می بینم ؛ طراوت و شادابی خاصی داشت ، صحبت کردنش و رفتارش با دوران نوجوانی او کاملا متفاوت بود ، بزرگ منشانه برخورد می کرد ، دیگران را به فرا خور اوضاع و احوال ایشان ، نصیحت میکرد ، حتی نماز خواندنش هم با گذشته ها توفیر کرده بود ....
سعی می کرد با گفته هایش تسلّی خاطری به من بدهد ، ولی مهر مادری و احساسات دورنی ام ، مرا ، گه گاهی بی تاب می کرد ؛ نگران سر نوشت و آینده قربانعلی می شدم و این نگرانیها ، بارها باعث شد از او بخواهم تا از میانه راه باز گردد و ادامه ندهد ، ولی هر بار که می خواستم با او راجع به دلشوره هایم ، درد دل کنم ، جملاتی را تکرار می کرد که با شنیدن آنها زبانم از ادامه گفتار باز می ماند می گفت: « مادرم ، الآن در جنگ هستیم ، خاک وطن ، عزت و آزادی و ناموس ایرانی در خطر تجاوز و دست اندازی بیگانه است ، جان و مال و ناموس مسلمان که در خطر باشد ، یعنی اینکه اسلام و اعتقادات او هم در خطر است ( استنباطی از قول مشهور حضرت امام خمینی (ره) ) امام فتوی جهاد داده ، مادر من هر آنچه گفته ای و بگویی ، مطیع هستم و در حد توانم امتصال می کنم ، اما نخواه که ترک جبهه ، کنم ....
فقط برای من و دیگرانی که از کشورمان دفاع می کنیم دُعا کن ، ما رزمنده ها محتاج دُعای خیر شما مادران هستیم .... »
بعد از اتمام مرخصی استعلاجی و در کمال صحت جسم وسلامت روان ، با قلبی از همه قید و بند ها ی دنیوی رسته ، همچون پرنده ای سبکبال به سوی هدفش پرواز کرد ، او که با هجرت و هجران خو گرفته و همیشه مهاجر بود ، در جبهه هم آرام نگرفت و مثل همه پرنده های مهاجر دیگر پس از یک توقف کوتاه و رفع خستگی ، راه وصال دوست را در پیش گرفت و از پادگان حمیدیه واقع در منطقه ای مابین سوسنگرد و هویزه معراج بی بازگشت خود را آغاز کرد ....
هم اکنون نیز پیکر این شهید راه اسلام ، در سرزمین آباء اجدادی اش آرمیده و مایه فخر و مباهات و ملجأ شفاعت خواهی اهل این قریه است و تصاویر او بر دیوار اکثر خانه های مردم روستا ، از فامیل و غیر ، قاب شده و اعتقاد دارند بودن یادی از شهید در خانه به نوعی منشأء خیرات و برکات است .....
و اکنون ، هر زمان که از دور و از ارتفاعات کوه های کرکس ، که مشرف به دشت وسیع قریه مزوش هستند ، می نگری ، پرچمی به رنگ گل لاله ، که در مسیر نسیم ، در حال پیچ و تاب خوردن است ، نظرت را جلب می کند ، آری ، بیرق سرخ نشانه مدفن اوست و قطع به یقین تا ابد جاودانه است .....
خداوندا ،قربانی علی علیه السلام و سایر همرزمان او را الی الابد ، بر خوان نعم خودت در بهشت مهمان کن و ارواح مطهر ایشان را با ارواح انبیاء ، مقربین درگاهت و شهدای اسلام محشور و همنشین گردان ....
خدایا ما را هم در زمره ایشان و از رهپویان راهشان قرار بده ....
الهی ، به خانواده شهدا توفیق نگه داشت حرمت ایشان را عنایت کن و راضی مشو که با کردارشان ، در این دنیا ، مقام شهید را خفیف و در آن دنیا نیز او را نزد تو خجل سازند ....
عزیز عالم هستی ، به حق جانشین بر حقت در زمین ، تا آخر دنیا ، خائن به اسلام و مسلیمین ، در نسل و ناموس شهدا قرار مده ....
یا الله ، آنان که به اسلام خدمت می کنند ، در هر جایگاهی قرار دارند یار و نگهدارشان باش و آنانی را که به هر نحوی از انحاء تیشه به ریشه اسلام می زنند مفتضح و از صفحه روزگار محو گردان ....
خاطره ای از شهید:
راوی خاطره:
شیرمحمد محمدی
عنوان خاطره:
ایشان بسیار خوب و مهربان بود. با استعدادی و دارای ذوق بود شوخ طبع و مهربان بودند ایشان نماز و روزه اش هیچ موقع قضا نمی شد و تمام دوستانش را تشویق به خواندن نماز و گرفته روزه می کرد می گفت آدم بی نماز مانند زنبوری بی عسل است. بسیار خوب بودند. به کارهایی که به آن ارتباط نداشت هیچ موقع دخالت نمی کرد اگر می دید کسی دعوا می کنند آن دو نفر را آشتی می داد.
و آنها را دعوت به صلح می کرد. در کارهای کشاورزی به افرادی که ناتوان بود کمک می کرد و ؟؟؟ تابستان روزه می گرفت به او می گفتیم نگیر روزه یا کار نکن می گفت هر دو اینها عبادت است. و چه چیزی بهتر از عبادت. انسان واقعی که کار می کند بیشتر سرزنده و شاداب تر است.